سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خراش عشق - هشت بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز: سه شنبه 103 آذر 13

چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد.
مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند. مادر وحشت زده به سوی دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت و به زیر آب کشید. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوان پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که اجازه نمی داد پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آنجا بود صدای فریاد مادر را شنید. به طرف مادر دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. . .
دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند.
پاهایش با آرواره‌‌های تمساح سوراخ سوراخ ‌شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمهایش را نشان داد.
سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخمها را دوست دارم.اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده.
خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستی!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط عارف مجتهدزاده در سه شنبه 88/6/3 و ساعت 10:1 صبح | نظرات دیگران()
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    تغییر نگرش
    عارف و شاهزاده
    یک لیوان شیر
    آهنگر
    لیلی
    درس زندگی از یک پل
    ارزش یک انسان
    بالت چطور است؟
    گفتگوی چهار شمع
    جایی که خدا می خواهد باشم
    5 صفت مداد
    بدون دلیل
    خراش عشق
    می خوانمش چنان که اجابت کند دعا
    خدا هست
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

    بالا