سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عارف مجتهدزاده - هشت بهشت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز: یکشنبه 103 آذر 4

پسرک از پدربزرگ پرسید: پدربزرگ! درباره‌ی چه می‌نویسی؟
پدربزرگ گفت: درباره‌ی تو پسرم. اما مهم‌تر از آن مدادی است که با آن می‌نویسم. می‌خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد باشیم.
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید. گفت: این هم مثل همه مدادهایی است که من دیده‌ام.
پدربزرگ گفت: بستگی دارد چطوری به آن نگاه کنی. در این مداد پنج صفت است که اگر آنها را بدست بیاوری، برای تمام عمر در آرامش خواهی بود.

صفت اول: می‌توانی کارهای بزرگ کنی اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می‌کند
اسم این دست خداست. او تو را یاری می‌دهد تا در بهترین مسیر حرکت کنی.
صفت دوم: باید گاهی از آنچه می‌نویسی دست بکشی و از مدادتراش استفاده کنی. این کار هرچند باعث می‌شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار نوکش تیز می‌شود و اثری هم که از خود باقی می‌گذارد ظریفتر و باریکتر است.
پس باید رنجهایی را تحمل کنی، چرا که این رنجها باعث می‌شود انسان کاملی شوی
صفت سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم.
تصحیح یک اشتباه نه تنها کار بدی نیست بلکه برای اینکه خود را در مسیر صحیح قرار دهی لازم و ضروری است.
صفت چهارم: چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست بلکه ذغال داخل آن اهمیت دارد.
پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سرانجام پنجمین صفت: مداد همیشه اثری از خود به جا می‌گذارد پس هر کاری انجام دهی رنجی از تو به جا می‌ماند.
سعی کن نسبت به هر کاری که انجام می‌دهی هوشیار باشی و بدانی چه می‌کنی

دانلود فایل pps



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط عارف مجتهدزاده در یکشنبه 88/6/8 و ساعت 7:11 عصر | نظرات دیگران()

    ـ یک روز سخت و پرکار
    ـ یک روز خسته کننده و غم‌انگیز
    ـ یک روز که از همه کس و همه چیز بیزار هستید
    من شما را نمی‌شناسم و شما هم مرا نمی‌شناسید.
    اما این اصلاً اهیمیتی ندارد.
    این پیام برای شماست:

    یک جفت چشم شاد
    یک صورت گشاد
    و یک لبخند دلنشین

    ـ مگر می‌شود؟
    ـ بدون هیچ دلیل؟!
    ـ بدون هیچ چشم‌داشت؟!

    یادمان باشد . . .
    همیشه شیرین ترین ودلچسب‌ترین هدیه‌ها و ابراز محبت‌ها زمانی است که غافلگیرانه باشند، هیچ دلیل خاصی نداشته باشند و در پاسخ به هیچ کاری نباشند و مطمئن باشید که از طرف مقابل انتظار هیچ نوع جبرانی نمی‌رود!
    اگر با این حرف موافقید شما هم بدون هیچ دلیل خاصی شادی را به قلب هرکس که می‌خواهید هدیه کنید.

     

    دانلود فایل pps



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط عارف مجتهدزاده در سه شنبه 88/6/3 و ساعت 11:56 صبح | نظرات دیگران()

    چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد.
    مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند. مادر وحشت زده به سوی دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
    تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت و به زیر آب کشید. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوان پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که اجازه نمی داد پسر در کام تمساح رها شود.
    کشاورزی که در حال عبور از آنجا بود صدای فریاد مادر را شنید. به طرف مادر دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
    پسر را سریع به بیمارستان رساندند. . .
    دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند.
    پاهایش با آرواره‌‌های تمساح سوراخ سوراخ ‌شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
    خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمهایش را نشان داد.
    سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخمها را دوست دارم.اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
    گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده.
    خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستی!



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط عارف مجتهدزاده در سه شنبه 88/6/3 و ساعت 10:1 صبح | نظرات دیگران()

    نامت چه بود؟ آدم.
    فرزندِ؟ مرا نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت.
    محل تولد؟ بهشت پاک.
    محل سکونت؟ زمین خاک.
    قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه‌ی خدا، اینک به قدر سایه‌ی بختم به روی خاک.
    اعضاء خانواده؟ حوای خوب و پاک، قابیل خشمناک، هابیل زیر خاک.
    روز تولدت؟ روز جمعه، به گمانم روز عشق.
    رنگت؟ اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه.
    چشمت؟ رنگی به رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان.
    وزنت؟ نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست، نه آنچنان وزین که نشینم به روی خاک.
    جنست؟ نیمی مرا ز خاک، نیمی دگر خدا.
    شغلت؟ در کار کشت امیدم.
    شاکی تو؟ خدا.
    نام وکیل؟ آن هم خدا.
    جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه.
    تنها همین؟ همین.
    حکمت؟ تبعید در زمین.
    همدست در گناه؟ حوّای آشنا.
    ترسیده‌ای؟ کمی.
    ز چه؟ که شوم اسیر خاک.
    آیا کسی به ملاقاتت آمده؟ بلی.
    که؟ گاهی فقط خدا.
    دلتنگ گشته‌ای؟ زیاد.
    برای که؟ تنها خدا.
    آورده‌ای سند؟ بلی.
    چه؟ دو قطره اشک.
    داری تو ضامنی؟ بلی.
    چه کسی؟ تنها کسم خدا.
    در آخرین دفاع؟ می‌خوانمش چنان که اجابت کند دعا . . .

    می‌خوانمش چنان که اجابت کند دعا

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط عارف مجتهدزاده در یکشنبه 88/5/25 و ساعت 10:57 صبح | نظرات دیگران()

    مردی با خود زمزمه می کرد: خدایا با من حرف بزن!
    یک سار شروع به خواندن کرد،‌ اما مرد نشنید.
    مرد فریاد برآورد: خدایا با من حرف بزن!
    آذرخش در آسمان غرید، اما مرد اعتنایی نکرد.
    مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت: پس تو کجایی؟ بگذار تو را ببینم!
    ستاره‌ای درخشید، اما مرد ندید.
    مرد فریاد کشید: خدایا به من معجزه‌ای نشان بده!
    کودکی متولد شد، اما مرد باز توجهی نکرد . . .
    مرد در نهایت یأس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم... از تو خواهش می کنم...
    پروانه‌ای روی دست مرد نشست، و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد.
    ما خدا را گم میکنیم در حالی او در کنار نفسهای ما جریان دارد...
    خدا اغلب در شادیهای ما سهیم نیست...

    تا به حال چند بار شادیهایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای؟
    تا بحال به او گفته ای گه چقدر خوشبختی؟؟
    که چقدر همه چیز خوب است؟
    که چه خوب او هست؟؟
    خیال می‌کنیم تنها زمانی که به خواسته خود رسیده‌ایم او ما را دیده و حس کرده است اما...

    گاهی بی‌پاسخ گذاشتن برخی خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه او به ماست

    خورشید را باور دارم، حتی اگر نتابد. به عشق ایمان دارم، حتی اگر آن را حس نکنم. به خدا ایمان دارم، حتی اگر سکوت کرده باشد
    (دیوار نوشته ای مربوط به جنگ جهانی)

    تا خدا هست، جایی برای نومیدی نیست

    دانلود فایل pps



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط عارف مجتهدزاده در شنبه 88/5/24 و ساعت 1:29 عصر | نظرات دیگران()
    <      1   2   3      >
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    تغییر نگرش
    عارف و شاهزاده
    یک لیوان شیر
    آهنگر
    لیلی
    درس زندگی از یک پل
    ارزش یک انسان
    بالت چطور است؟
    گفتگوی چهار شمع
    جایی که خدا می خواهد باشم
    5 صفت مداد
    بدون دلیل
    خراش عشق
    می خوانمش چنان که اجابت کند دعا
    خدا هست
    [عناوین آرشیوشده]

    بالا

    بالا